Hadis memories

پیمانی را که در طوفان با خدا می بندی،در آرامش فراموش مکن

Hadis memories

پیمانی را که در طوفان با خدا می بندی،در آرامش فراموش مکن

به نام انکه جان میدهد و میگیرد

سلام...

انگار میدونستم یه اتفاق بد قراره بیافته این روزا همش یه حس بدی داشتمشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے


دیروز صبح سر کلاس بودم که آبجیم برام زنگ زده بود من گوشیم سایلنت بود و متوجه نشده


 بودم،گوشی از کیفم بیرون آوردم که ساعت رو ببینم آخرای کلاس بود.آبجیم بهم اس داد ه بود که


 آبجی بیا خونه.همین الان بیا.فوری از کلاس زدم بیرون، براش زنگ زدم پرسیدم چی شده؟چرا


 گریه میکنی.بهم گفت حال مادر بزرگ بد شده ما داریم میریم لنگرود الان آستانه هستیم.تو هم


 آژانس بگیر بیا.من قطع کردم زنگ زدم به پسر عمم پرسیدم شما کجایید .گفت جلوی در خونمون


 داریم میریم لنگرود .ازشون خواستم بیان دانشگاه دنبالم .ساعت 12:10 بود که سوار ماشین


 شدم.دیدم پسر عمم با خانومش لباس مشکی پوشیدن.با عصبانیت پرسیدم چرا مشکی

 پوشیدید.که پسر عمم گفت مادر بزرگ فوت کرد.شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےمن باورم نمیشد فقط گریه میکردم.تا


 اینکه پسر عمم گفت ما الان میریم دنبال سمیه و نسیبه جلو درشون سوارشون کنیم تو بهشون


 نگو مادر بزرگ فوت کرده بگو حالش بد شد و ما داریم میریم ببینیمش.منم اشکامو پاک کردم به


 زحمت جلو اشکمو گرفتم. و وقتی اومدن سوار ماشین شدن دقیقا اونا هم سوال منو پرسیدن که


 چرا مشکی پوشیدین که رضا جواب داد من که دانشگاه بودم دیگه خونه نرفتم لباس عوض


 کنم.منم همینو گفتم خلاصه باورشون شد.زنگ زدن به خونه اونا هم گفتن که حال مادر بزرگ


 خوبه(آخه دختر عمه هام به مادربزرگم خیلی خیلی وابسته بودن چون با هم زندگی


 میکردن).وقتی رسیدیم لنگرود .وارد کوچه که شدیم در خونه باز بود و جمعیت اونجا بودن که از


 ماشین پیاده شدیم دیگه نفهمیدیم چی شد.زار زار گریه میکردیم دختر عمه کوچیکم قربونش


 بشم که هنوز گریش بند نیومده هرلحظه یادش میاد گریه میکنه.قش کرد و بردنش بیمارستان.اون


 یکی دختر عمم تو بغل بابام گریه میکرد و میگفت دایی چرا بهمون نگفتید شما بچه هاش بودید

 ما هم نوه هاششِکـْـلـَکْ هآے خآنومےرفتیم بالا دیدیم مادربزگمو نگه داشته بودن تا ما برسیم تشیع جنازه


 کنن.منکه اینقدرم گلیه کردم دقیقا تا ساعت 5 یه سره گریه کردم آخر مجبور شدم قرص بخورم آب


 قند بخورم تا یکم حالم خوب شد همینطور ابجیم و بقیه .آخه مادر بزرگم خیلی عزیز بود و دوست


 داشتنی.شب که شد مامانی بهمون گفت شما برید خونه اینجا شلوغه فردا دوباره بیایید.منو


 داداش و ابجی اومدیم خونه و امروز هم مامان زنگ زد گفت اینجا خیلی شلوغ پلوغه از قزوین و


 تهران فامیلامون اومدن.ما موندیم فردا واسه مراسم بریم.حالا فردا صبح قراره بریم.


خدا جونم مواظب بابا و مامانم باش به بابام صبر بده.باباجونم از ته دلم از صمیم قلب بهتون تسلیت میگم بابایی جونم ما همه تو غمت شریک هستیمشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے


واسـه مادربــزرگم فاتــحه بخونیـــد

     


سلام : خیلی خوش آمدیدمادر بزرگ ،منزل نو مبارکسلام : خیلی خوش آمدید

همیشه به یادتیــــمروحت شاد و یادت گرامی باد


نظرات 21 + ارسال نظر
امیر پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ب.ظ http://pctricks.blogsky.com

سلام حدیث خانوم. من اتفاقی به وبت برخورد کردم .وب خوبی داری.ازطرف تمام نفرات تیم وب نویسی بروبچه ها بهت تسلیت میگم . امیدوارم بتونم شادیهاتونو تبریک بگم

سلام داداش امیر به وبلاگم خوش اومدی.خیلی ممنون بابت تسلیت بازم بهم سر بزن

فاطمه شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ق.ظ http://ro0oz.blogsky.com

سلام عزیزم

بهت تسلیت میگم گله..انشاالله آخرین غمت باشه

از دست دادن بزرگا خیلی سخته و باورنکردنی..

انشاالله خدا رحمتشون کنه

ممنون آجی فاطمه جونم.اره خیلی سخته اصلا نمیشه باور کردخدا رفتگان شمارو بیامرزه

مرضیه شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 ب.ظ http://ordy-behesht.blogsky.com/

حدیث جون تسلیت، خدا بیامرزدشون.

ممنون مرضیه جونمخدا رفتگان شمارو بیامرزه

sepideh شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:19 ب.ظ

سلام حدیث جون واقعا تسلیت میگم ایشالا روحش شاد...فاتحم خوندم

تشکر سپیده جونم

حاج علی شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ http://s-minimal.blogsky.com

بهت تسلیت میگم آبجی!!!ما رو در غم خودت شریک بدون...
ایشالله دیگه غم نبینی تو زندگیت...

خیلی ممنون داداش علی.لطف کردی

حمزه شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:44 ب.ظ

تسلیت میگم خدا به تو خانوادت صبر بده به امیدروزهای خوش وشیرین

ممنونم از همدریت خدا رفتگان شمارو هم بیامرزه

اوجوبه شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:49 ب.ظ http://www.ojobeam.blogsky.com

وای حدیثی منم بهت تسلیت میگم
فاتحه فرستادم خدا بیامرزتشون

سلام مری.خیلی ممنون. الان میام وبلاگت

سهیلا شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:46 ب.ظ http://www.hadis67.blogsky.com/

سلام.بازم تسلیت میگم.غم اخرتون باشه.خدا بابا و مامانتو واست نگه داره.قصه نخور حدیثی

فدات بشم.مرسی از همدری باشه عجقم

سپیدهـ شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 ب.ظ

سلام چمیدونم بابا آدم مریض به اینا می گن دیگه یا ...شایدم

اون عدد 135 یه معنی خاصی داره!!

khoda shafashonn bede

sahebeh شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ب.ظ

salam azizam.tasliyat migam.

سلام دوست جون.ممنونم.لطف کردی

محبوبه سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ب.ظ http://www.chashmanatbarayeman.blogfa.com

خیلی بده که بد ونی یکی واسه همیشه رفته
منو از دوستات بدون
منو با نام فقط واسه تو ساختمش بلینک

خیلی

مرسی عسیسم.لینکت کلدم

danial سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ب.ظ

زمان ، طولانی می شود برای کسانی که غصه دارند ، کوتاه می شود برای کسانی که شاد هستند ، دیر می گذرد برای کسانی که منتظر هستند ، زود می گذرد برای کسانی که عجله دارند ، اما ابدی می شود برای کسانی که عاشق هستند....

ممنون دانیال

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ

my mother i love you and i need you,even tough

i love you and i need you,even tough

i may at times have made you tear your hair

i set myself apart,bet even so

your presence and your loves are always there

you are my jail cell and ten-ton door

that keeps me from just being who i am

and so i pound the walls and go to war

ramming all the rules that i can ram

yet though i mast rebel,all the while

i know your love,s the ground on wich i stand

i wait upon the flash of your pround smile,my mother

and twist inside at every reprimand

i,m sorry for the times i,ve caused you pain

after these brief storms,love will remain

مادر دوستت دارم وتا ابد به تو محتاجم

تا ابد دوستت دارم وبه تو محتاجم

وهمین لحظه این قدر اشک برای ریختن دارم که موهایت تر شود

خودم را از تو دور کرده ام،با این وجود توجه وعشق تو هنوز در دلم برپاست

تو مامن وسرپناه من هستی

که مرا از گزندها وآسیب ها حفظ می کنی

من از دیوارها می گذرم وپرواز می کنم

و تمام کارهایی را که باید،انجام می دهم تا در پناه تو باشم

شاید من یاغی وسرکش باشم

اما می دانم حتی زمینی که بر روی آن ایستاده ام از عشق تو سرشار است

من منتظر لبخند درخشان وپرغرور تو هستم،مادر

لبخندی که هر گره ای را باز می کند

برای تمام لحظاتی که به خاطر من رنج کشیده ای متا سفم

اما بعد از طوفان های کوچک

این آرامش است که پا برجا خواهد ماند.

خیلی زیبـــــــــا.ممنونم عسیسم

danial سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ب.ظ

azizam shere madar be englisio man dadam yadam raft esmamo benevisam

ok az ip motvaje shodam.merC,tanx

danial چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ

ما اسطوره ایم ...!تعریف و توهین به سبک ایرانی!!

وقتی میخوایم از کسی تعریف کنیم بهش فحش میدیم مثلا:
عجب نقاشیه پفیوز
چه دست فرمونی داره پدرسگ
چقدر خوب میخونه بی پدر مادر
چه گیتاری میزنه ناکس
استاده کامپیوتره بی ناموس
عجب گلی زد حرومزاده

اما وقتی میخوایم فحش بدیم تعریف میکنیم ...
برو شازده ...
چی میگی مهندس ...
بابا نابغه ....
آخه آدم حسابی ...
خیلی دکتری ...
خیلی باحالی ...
خیلی با شعوری واقعا ....

اره دققیقا

شهرام پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:14 ب.ظ

حدیثم بهت تسلیت میگم ایشالا غم اخرت باشه گلم

خیلی ممنون شهری

صاحبه پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:30 ب.ظ

بیا آپ کن.دیروز رو تعریف کن

باشه چسبفهلــــلا وقت ندارم

شهرام پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:38 ب.ظ

حدیثم منو هم تو غمت شریک بدون ایشالا غم آخرت باشه

خیلی ممنون لطف داری

شهرام پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ب.ظ

نگفتی مشکل چیه با نگفتنش حل نمیشه که

ممنون از همدردیت.به زودی حل میشه ایشالله..فقط برام دعا کن.مرسی

negin پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:00 ب.ظ

salam.etefagi be webloget barkhordam.tasliyat migam beheton,gham akhareton bashe azizam ma hame raftani hastim

سلام عزیزم.ممنون .آره درسته که همه رفتنی هستیم ولی از دست دادن عزیزان خیلی سخته

[ بدون نام ] جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ق.ظ

تسلیت

خیلی ممنون.شما؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد