Hadis memories

پیمانی را که در طوفان با خدا می بندی،در آرامش فراموش مکن

Hadis memories

پیمانی را که در طوفان با خدا می بندی،در آرامش فراموش مکن

********

قبول دارین : گاهی وقتا به جای خاموشی در جواب ابلهان ، باید یه مشت بخوابونی زیر چشمش!
چون آدمی که ابله باشه ، معنی اون سکوت رو هم نمیفهمه..
..





راستی از این به بعد واسه پست هایی که یکم خصوصی باشه پسورد میزارم.شِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے


و فقط دوست های خوبم که باهاشون تبادل لینک دارم و چند نفر ازدوست های خوب بیرون نتم


 پسورد رو میدم.بعضیا که اصلا جزء دوستای من نیستن نمیدونم چرا میان اینجا و البته بی جنبه هستن،واسه نظرات هرچی مینویسن جز نظر...شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

یهنی میشه این فال درست باشه:x

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جمعه

سلام دوست جونیا .من دوباره برگشتم.


مهمونی تموم شد...همه چیز عالی بود.مهمونا همشون خودمونی بودن.الان باز همه دارن 


تی وی میبینن و من اومدم اینجا به وبلاگم سر بزنم.زن داداش جونی اومد تو اتاقم و من عکسا و


 فیلم های روز عقد رو بهش نشون دادم.دختر آرومیه.حالا اولشه مگه نه


راستی امروز نمایشگاه کامپیوتر تموم شد.من زیاد خبرشو ندارم که تمدید شد یا نه...برخلاف


 میلم نشد به نمایشگاه برم.فقط یه بار رفتم اونم خیلی گذری


امروز دلم گرفته اونقدر که دلم میخواد داد بزنم ولی حیف که نمیشه شاید جمعه دیگه با دوستم


 هماهنگ کنم بریم خارج شهر.اونجا هرچی دلم میخواد فریاد بزنم.


 فال امروز من:     البته این دفعه یکم بی ربط اومده


کمکهای تو هرچند به جا و خدا پسندانه بوده ولی بعضی حسادتها موجب میشود که برداشت سوئی نسبت به آنها وجود داشته باشد از شر معاندان و حسودان فقط میتوان به خدا پناه برد 

جمعه 27 آبان.دعوت زن داداشم به خونمون


سلام.خوبید ...


بعد از کلی کار خونه عوض کردن دکورگردگیریشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے و ... 


الان همه تو حال پذیرایی نشستن  ،منتطر هستن که مهمونا برسنشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

امروز پا گشای عروس گلمونهشِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے


زن داداشم امروز میاد خونمونشِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے


ولی نمیدونم چرا 30 نفر دارن میان.اینجا هم که آپارتمان نمیدونیم چطوری کنترلشون کنیمبه


 راستی که لنگرودین(شوخیدماااا)شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےآخه این همه ادم این همه راه کجا میان.نمیدونم واللا


  مامانم میگه اونا رسمشونه که واسه مهمونی همه باهم میان


من اصلا حالم خوب نیست.نمیدونم چرا الان اومدم اینجا دارم مینویسم.دلم خیلی گرفته.اینا


 همه میگن میخندن ولی من اصلا حوصله هیچکسو ندارم


همین الان داداشم زنگ زد گفت میدان جانبازان هستن.

من دیگه برم آماده شم.بای  تا هایشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے


بعد از 11 روز ای دی اس الم وصل شد

سلام دووووووووووووووست جونیاااااااااااااااااااا


دوستون دارمSmiley


دلم واسه همتون تنگ شده بود.شما چطور؟معلومه دل شما هم تنگ شده از نظرات مشخصه.


راستی یه چیز راجب نظرات بگم.خواهشــــــــــــا نظر خصوصی نفرستید چون نمیشه تایید کرد بعد امار نظراتم میاد پایینمرسی .فداتوووووون


میدونید که واسه جابه جایی روالش اینه که چند روز طول میکشه تا با مشخصات جدید بهم اینترنت بدنتو این چند روز واقعا پی بردم که اینترنت چقدر تو زندگی من نقش دارهحالا جدا از اینکه دلم واسه شماها و وبلاگم تنگ شده بود،کلی پروژه مقالات بیخود استادامون ازمون میخواستن که همش مربوط میشد به اینترنت.ولی اینم بگم من اصلا کافی نت نرفتم با ذهن خودم با مجله هایی که تو خونه داشتم مقاله مینوشتم تحویل میدادمولی خدایش واسه ترم یک خیلی دارن سخت میگیرننمیدونم شاید از شانس بد من بوده همه استادایی که من باهاشون کلاس دارم تو شیوه ارایه درس و تمرینو مقاله سخت گیری میکنن،همشون بدون استثنا کنفراس پایان ترم گذاشتن.جالب اینه که انتظاراتشون هم بالاست گفتن پاور پوینت باشه نمره بیشتری میگیرید.دههههههههههه.از هیچکدومتون خوشم نمیاد.نه اینکه فکر کنید تو درسا کم اوردما نه اصلا هم اینطور نیست فقط یکم زیادی حرصمون میدین.


راستی یه خبر مهم .............. لی لی لی لی 


داداشم داره زن میگیره....هیپ هیپ هورااااااااااااا یکی از آرزوهام برآورده شد


دیروز جشن بله برون بود.


این روزا واقعا خیلی ماجراها پیش اومد حیف که نت نداشتم وگرنه تمام لحظات رو مینوشتم.


خلاصه بگم اینکه زن داداش جون دختر (پسر خاله مامانمه) دیگه دیگه.فامیله.خونشون لنگرود.بزن  به افتخار لنگرودیا...دم همشون گرم خیلی باحالن مخصوصا خونواده سودابه جون و البته خود سودابه جون.من و حاتمه صداش میکنیم سودی...وقتی میگین سودی همه میخندن .نمیدونم چرا... لابد چون زود صمیمی شدیم


من چند بار تو مهمونیا دیده بودمش ولی تاحالا باهاش حرف نزده بودم دورادور دیده بودمش.حاتمه که دیروز اولین بار دیدش.خوشمون اومد دختر خوبیه خیلی مهربون به نظر میاد...حالا باید دید....10_9_210.gif


الان رفتن آزمایش .ایشالله که خوب در میاد...ولی یه مساله هست قرار بود عید سعید غدیر


بشه عقد ولی یه عقد خصوصی.ولی باز معلوم نیست بشه یا نه چون عمه جونا میگن بزار بعد


 40 مادر بزرگ.از یه طرف درست میگن ولی اخه ما که جشن نمیگیریم خصوصی قرار بود عقد 


کنن و اینکه مادر بزرگم قطعا از عقد داداشم ناراحت نمیشه چون واقعا داداشمو دوست داشت.


حالا از داستان زن داداش بیایم بیرون... از خونه جدید بگم.اتاقمون کوچیکتر از اتاق قبلی ولی ما اینجارو دوست داریم


هم محیطش خوبه هم اینکه از اون همسایه های فضول راحت شدیم.


راستی دوست جونیا 23ام نمایشگاه (رسانه های دیجیتال )هست یا شاید یه اسم دیگه حالا اینو میپرسم بعدمیام دقیق مینویسم.پارسال من رشت نبودم نتونستم از نمایشگاه دیدن کنم.آدرسش جاده تهران -یکی از آشناهای ما هم اونجا غرفه داره.احتمالا اگه بشه وقت کنم که حتما وقت میکنم بعضی وقتا میرم اونجا.محیطشو خیلی دوست دارم....


ولی دوست جونیا برام دعا کنید اون مشکلی میگفتم حل نشد.نمیدونم چرا نمیخواد حل شه.انگار هر گناهی میکنم خدا تلافیشو اینجوری سرم در میاری.هرروز مشکلم پررنگتر میشه.خدایاااااااااااااا یه جوری درستش کن.التماس میکنم.



پی نوشت: بعد میام ویرایش میکنم.